۱۳۹۳ دی ۲۰, شنبه

ناگفته‌های پشت صحنه «ماه عسل»

به گزارش ب مثبت :

برنامه «ماه عسل» از زمانی که روی آنتن رفت با فراز و نشیب‌های بسیاری همراه بود. این برنامه مجریان بسیاری را به خود دید تا در نهایت با «احسان علیخانی» به آرامش رسید. طی سال‌های اخیر نیز این برنامه تلویزیونی با تغییر در محتوا و شکلی که به خود گرفت به قله نزدیک شد و حال باید دید از این به بعد این برنامه که هر سال ماه‌ رمضان مخاطبان بسیاری را با خود همراه می‌کند، چه برنامه‌ریزی برای حفظ این مخاطبان انجام داده است.


اما قطع به یقین آنچه که روی آنتن می‌رود، دسترنج احسان علیخانی به تنهایی نیست و گروهی او را در رسیدن به این نقطه اوج همراهی می‌کنند. یکی از کسانی که در این همراهی نقش موثر و همراهی را ایفا می‌کند، «مریم نوابی‌نژاد» است. کسی که بسیاری از سوژه ها با همراهی او انتخاب و گزینش می‌شوند. راه‌های بسیاری را می‌پیمایند تا بالاخره به جعبه جادو برسند و قصه‌شان را برای مردم سرزمینشان بازگو کنند.


آنچه در ادامه می‌خوانید، گفت‌وگوی فارس با «مریم نوابی‌نژاد» است:


**خانم نوابی‌نژاد خودتان را برای بسیاری از مخاطبانی که شما را نمی‌شناسند معرفی کنید.

-سال هاست خبرنگار حوزه اجتماعی‌ام. اوایل دو، سه سالی در حوزه ادبی کار می‌کردم و خیلی اتفاقی به دلیل غیبت یکی از همکاران سر یک سوژه اجتماعی رفتم و بعد از آن انقدر به این سوژه‌ها و جهان‌های موازی خودمان وابسته شدم که دلم خواست در همان حوزه بمانم و الان شاید بیش تر از ۲۰ سال است که در این حوزه‌ها هستم. در رشته شیمی دانشگاه صنعتی شریف درس خواندم و بعد از آن به دلیل علاقه‌ام به این حوزه‌ها، تحصیلاتم را در رشته جامعه‌شناسی دانشگاه علامه ادامه دادم.

سال‌های سال است که در مطبوعات مختلف کار کرده‌ام. دبیر سرویس بودم، مجله و سایت راه انداختم. حوزه‌های اجتماعی هم در جاهای مختلف کار کردم و بازخوردهای آن را در جاهای خوبی هم دیده‌ام اما طبیعی است که هرچقدر مطبوعات خوب عمل کند به اندازه تاثیر یک رسانه تلویزیونی نیست. شاید معجزه این سوژه‌ها را با «ماه عسل» فهمیدم. اگرچه قبل از آن در برنامه‌ای با آقای فواد صفاریان یکی، دو سوژه را تست کردیم و خیلی هم خوب درآمد.

برنامه‌ای که در کافه‌ای دونفر روبه‌روی هم می‌نشستند و راجع به هر موضوعی گفت‌وگو می‌کردند. ما دو موضوع را تست کردیم که خیلی هم خوب شد. یکی مادر پنج‌قلوها که الان فرزندانش ۳۵ ساله هستند و تمام شان تحصیل کرده اند. این مادر هیچ وقت پرستار نگرفته و همیشه خودش بالای سر بچه‌ها بوده، دیگری قصه مادری بود که فرزند

ناشنوایی داشت و ما روی این قصه زوم کرده بودیم که چرا برای بچه‌ای ناشنوا لالایی می خوانی وقتی که صدایت را نمی‌شنود؟ و او می گفت که این کار یک ارتباط درونی میان آن هاست .اینها یک جور روایت شعرگونه است؛ نه سوژه اجتماعی صرف است و نه حوادثی. تعلیقی بین اینهاست که مرا جذب کرد. ما این کارها را تست کردیم و یک سری کارهای مستند با آقای اینانلو ساختیم تا اینکه سر و کارم به برنامه «ماه عسل» سال ۸۸ افتاد.
**بخشی که اتفاقا موضوع گفت و گوی امروز ما هم هست. بفرمایید چطور شد که با گروه ماه عسل همکاری کردید.

-در یک مجله یکسری مشاوره می‌دادم و برای ماه رمضان و فکر کردیم تنها موردی که می‌توانیم با او گفتگو کنیم آقای علیخانی است.

از یکی از همکاران خواستیم که برای گفتگو برود که به من گفت جایی گیر افتاده و نمی‌تواند برود. ناچار شدم خودم بروم. موقعی که با آقای علیخانی شروع به صحبت کردم به طور اتفاقی یکی دو تا از برنامه‌هایش را دیده بودم. یکبار حمید مهراز را دیدم و از نگاهش خوشم آمده بود. سر مصاحبه صحبت از سوژه‌های اجتماعی شد. به او گفتم سال‌ها روی این قصه ها کار کرده ام .از سال ٧٣ برایش گفتم که در هفته نامه ای با خانواده‌ای گفتگویی کردم که بچه‌دار می‌شدند ولی بچه عقب‌افتاده ذهنی را به فرزندی قبول کرده بودند و این کار را با مشکلات فراوانی انجام داده بودند چراکه به آنها می‌گفتند شما خودتان بچه‌دار می‌شوید و در نتیجه بچه ای به شما تعلق نمی‌گیرد.

وقتی به منزلشان رفتم یک دختر فوق‌العاده زیبا را دیدم که با عکسی که دیده بودم یک دنیا تفاوت داشت. در آن عکس بچه ای سرش را تراشیده بود و سوءتغذیه داشت و جزو بچه‌های کم‌هوش حساب می‌شد و بعد فهمیده بودند از آنجا که این بچه ترک‌زبان بوده و میان بچه‌های فارس بوده نمی‌توانسته ارتباط بگیرد.

بعد این ها فهمیده بودند که اتفاقا این دختر خیلی هم باهوش است طوری که همین الان خبر دارم که الان در امریکا استاد دانشگاه است و فوق‌العاده موفق است. این داستان را نوشتیم و با اینکه هفته‌ نامه مان شنبه‌ها چاپ می‌شد، دوشنبه همان هفته به چاپ دوم رسید. یعنی اینقدر تاثیر داشت که توانست تیراژ هفته‌نامه را بالا ببرد. مدتی هم صفحات «نسل سوم» جام‌جم را درمی‌آوردیم و ان صفحات هم تیراژ روزنامه را در زمان خودش خیلی بالا برد و خیلی از روزنامه نگارهای مطرح و فعال الان از همان صفحات نسل سوم شروع کردند.


**پس شما معتقدید در حقیقت آن «نگاه» است که سوژه‌ها را متمایز می‌کند حتی ماه‌عسل را.

-آن نگاه بین من و آقای علیخانی مشترک بود. گفت که سوژه‌هایش اجتماعی است و من هم گفتم که اجتماعی کار کرده‌ام و به همین سادگی! در واقع به من اعتماد کرد و این اعتماد خیلی به من بال و پر داد. مرتضی مهرزاد را آوردیم که پسر قدبلند ۲ متر و نیمی بود و یک اتاق کوچکی داشتند که حتی نمی‌توانست پاهایش را دراز کند! که بعد از آن اتفاقات خوبی برایش افتاد. آرزو داشت علی کریمی را ببیند که با هماهنگی زیاد علی کریمی را به رستورانی در سئول دعوت کردیم که اصرار داشت دوربینی در کار نباشد؛ درحالی که از آن طرف دوربین را هماهنگ می‌کردیم. مرتضی باور نمی‌کرد و می‌پرسید اگر به آنجا برود حتما علی کریمی هست؟ به او اطمینان می‌دادم که هست. برای اولین بار «قاتل» را به تلویزیون آوردیم و چهره قاتل را نشان دادیم بدون اینکه شطرنجی باشد که آن هم داستان عجیب و غریبی داشت. پدر مقتول او را بخشیده بود ولی گفته بود که دیگر صورت او را نبیند! و ما می‌خواستیم که در برنامه زنده او را برای همیشه ببخشد. در تنها پرواز بندرعباس به تهران ناچار شدم برای آقایی کارت به کارت پول بریزم و از او بخواهم که دست این پدر را بگیرد و جلو هواپیما بنشاند و موکل او باشد که سرش را برنگرداند تا قاتل پسرش را ببیند وقتی هم به تهران رسید، از همان در هم پیاده شود. قاتل به همراه مادرش عقب هواپیما باشد تا او را نبیند. چراکه اگر می‌دانست آنها هم به تهران می‌آیند هرگز نمی‌آمد. آنها در فرودگاه با هم روبه‌رو شدند. جالب است بعد از ریسکهایی که می‌کردم «اتفاق خوب» می‌افتاد ، مثلا این ها در نهایت با هم روبه شدند و او را بخشید. هیچ‌وقت هم از ما دلگیر نمی‌شدند که چرا این کار را بدون هماهنگی ما کردید؟ اینکه ما جلو رفتیم، جرئت گرفتیم، جسارت‌هایمان بیشتر شد و اتفاق های دیگر را محک زدیم.




**پیداکردن سوژه‌های خاص کار خیلی سختی است، ضمن اینکه نگاهی هم که بالاتر به آن اشاره شد، باید در این سوژه های اجتماعی حتما باشد.

-بارها گفته‌ام کسی که بخواهد در برنامه‌ای دنبال سوژه‌ای باشد باید حتما ادبیات را بشناسد و داستان را خوب بلد باشد. فیلم خوب دیده باشد. شعر را بلد باشد. بعضی زندگی‌ها شعر هستند و نمی‌توان هیچ تعریف دیگری برایشان داشت. اگر نتوانید قصه را درست تعریف کنید می‌شوید خبرنگار حوادث؛ مثلا یک نفر کسی را کشته و بعد از سال ها قاتل را بخشیده اند اما مردم کمتر می دانند پشت این بخشیدن ها چیست؟ برخی می‌بخشند اما به قاتل می‌گویند که دیگر از سر کوچه ما رد نشو. و وقتی او ناخواسته از جلوی چشم خانواده مقتول رد می‌شود او را می‌زنند! درحالی که کسی که شخصی را بخشیده باید واقعا بخشیده باشد. این میان فقط «جان» نیست که بخشیده می‌شود. قاتلهای غیر عمد به خصوص آن ها که در عصبانیت و دعوا زده اند کسی را کشته اند، به خودی خود هر روز نصفه و نیمه می‌شوند و بعد از آن زندگی طبیعی ندارند. وقتی در این حوزه‌ها ورود می‌کنید نگاهتان متفاوت می‌شود. من ۱۹ساله بودم که به زندان زنان رفتم و گزارش گرفتم. اینها حوزه‌هایی است که دغدغه من بوده و هست.آن قدر ذهن مرا درگیر کرده اند که بعضی وقت ها در سرخط یک خبر یا یک فیلم سوژه به ذهنم می رسد که آیا می شود یک داستان واقعی شبیه قهرمان این فیلم پیدا کرد؟ بعد به حوزه های مربوط سرک می کشم و در نهایت پیدایش می کنم.


*وقتی قرار بر «ماه عسل» می‌شود چه می کنید؟


سوژه‌ها را با آقای علیخانی و پیوندی تعریف می‌کنیم و چارت می‌چینیم؛ مثلا می‌گوییم خوب است روزهای اول قصه شغل‌های عجیب و غریب را برویم. از آنجا که رسانه تصویری است چه بهتر که چند آدم قد کوتاه را بیاوریم که کارشان را هیچکس نمی‌تواند انجام دهد مثلا باید درون باک هواپیما بروند! و چند آدم هیکلی قدبلند را بیاوریم که ماشین جوراب‌بافی ۴۰۰ کیلوگرمی را در بازار روی دوش خود می‌گذارد. این درحالی است که هیچ کدام از این دو دسته، کار همدیگر را نمی‌توانند انجام دهند. تضادهای تصویری ماجرا را قشنگ می‌کند. عکس العمل میهمان، برنامه را جذاب می کند یعنی میهمان در ابتدا حالش یک طور است بعد می‌فهمد که قلب پسرش در سینه میهمان دیگری است که روبه‌رویش نشسته است و حالش عوض شود. بعد با خودش تصمیم می گیرد که بر خودت مسلط باش حالا او جای پسرت. ما در داستان می‌گوییم: «تعادل، عدم تعادل، تعادل» این باید در برنامه‌سازی هم اتفاق بیفتد. یعنی حال مخاطب و مهمان را عوض کنید و باز به سر جای اول برگردانید یا به حال بهتری برسانیدش.
**البته بعضی اوقات سوژه های سفارشی نمی گذارند برنامه ساز به خوبی جلو برود.

-بله. درست است. در سازمان ها و نهادها سوژه‌ها معمولا قالبی معرفی می‌شوند؛ به بهزیستی که می‌روید لیستی به شما می‌دهند و می‌گویند این ها نمونه افراد معلول موفق هستند. شما باید عنوان کنید که افراد معلول موفق برایتان قابل احترام است و شاید در جایی هم کنار برنامه‌ای از آنها استفاده کنم. ولی جدای از این افراد می‌خواهم نگاه خودم را به این سوژه‌ها داشته باشم. به من اجازه دهید که کنار پدر و مادری که بچه معلولی را آوردند و به فرزندی قبول کردند، سه بچه بی‌سرپرست را هم بیاورم که پدر و مادرشان رهایشان کردند. سر این پروژه،پلیس‌بازی داشتیم و بهزیستی می‌گفت که حق ندارید این کار را انجام دهید.




هنوز هم عکس بچه‌های بهزیستی نه در کاتالوگ‌هایشان می‌آید و نه درکلیپ های تصویری شان. منتها من به آنها می‌گفتم مگر شما به این بچه‌ها نمی‌گویید که به مدرسه که می‌روند، به کسی دروغ نگویند اما با این پنهان کاری ها ، از اول این بچه‌ها دروغ‌گفتن را یاد می‌گیرند!


بچه‌های شعبه‌های بالای بهزیستی به مدارسی می‌روند که بچه پولدارها می‌روند. مثلا می‌گفتند که کنارشان بچه وزیر یا رئیس می‌نشسته است. از آنجا که نمی‌توانستند عنوان کنند که در پرورشگاه هستند می‌گفتند که پدرشان دکتر است و مادرشان جراح قلب، خواهرشان کاناداست و یک خانه عریض و طویل نشان می‌دادند که مثلا خانه‌شان است. من از مسئولین بهزیستی خواستم اجازه دهید بچه های مراکز شما جلوی دوربین بیایند و بگویند که سر راه گذاشته شده‌اند.

من هنوز با همه آن بچه‌ها هنوز در ارتباط هستم و ماهی نیست که از آنها بی‌خبر باشم. حالشان خوب است و از اینکه این حرف را زده‌اند احساس غرور و طمانینه دارند که چقدر خوب شد که عنوان کرده‌اند. راحت شده‌ایم و دیگر نیازی نیست در دانشگاه و برای ازدواج خودمان را پنهان کنیم. یکسری قاعده‌ها و قانون‌ها وجود دارد که تا جایی که به حریم انسانی ضرر وارد نشود اشکالی ندارد آن ها رابهم بزنیم من ناچار شدم جاهایی بدون مجوز کار کنم ولی خدا را شکر بعد از آن نتایج بسیار خوبی دیدیم . امسال خود حسین دولتی با من تماس گرفت و گفت که می‌خواهد بیاید اما به او گفتم که دیگر قصه بچه‌های بی‌سرپرست را نمی‌رویم.بعد قصه رضا پیش آمد و فریبرز را هم از قبل می شناختم فکر کردم چقدر سرنوشت فریبرز و حسین مثل هم است هر دو پدرهایشان؛ مادرها را کشته بودند و داستان شان ، کنار قصه رضا می نشست که دعوتشان کردیم.



کسی که بخواهد در برنامه‌ای دنبال سوژه‌ای باشد باید حتما ادبیات را بشناسد و داستان را خوب بلد باشد. فیلم خوب دیده باشد. شعر را بلد باشد. بعضی زندگی‌ها شعر هستند و نمی‌توان هیچ تعریف دیگری برایشاند داشت.

یعنی حالا بهزیستی خودش تماس می گیرد و مثلا می گوید ما دو بچه داریم که خیلی دوست دارند به برنامه شما بیایند. می‌گویم شما همان بودید که پارسال و سال ٩٠ به من می‌گفتید اصلا حرفش را نزن! پس چه شد. این نشان می‌دهد که در یک جاهایی خدا را شکر خوب عمل کرده‌ایم. و سایر قصه‌ها….
**از میان یک دریا سوژه چطور در نهایت به مثلا ۳۰ سوژه می رسید.

-چرا ۳۰ تا؟ ما در بعضی برنامه ها مثل کسب و کار مرگ نزدیک ١٠ مهمان داشتیم ، هر سال دست کم بالای صد نفر مهمان داریم. ببینید حدود ۷۰، ۸۰ درصد سوژه‌ها را اول تعریف می کنیم بعد دنبالشان می گردم و پیدایشان می‌کنم. الان بیشتر از هزار تا شماره تلفن دارم که ممکن است در بزنگاهی با یکی از این سوژه‌ها تماس بگیرم.اما ماه رمضان سوژه های خودش را می طلبد.
**برنامه «ماه عسل» در ماه رمضان پخش می شود، این موضوع منجر به تغییر سوژه ها نمی شود؟

-برنامه مال ماه رمضان است و باید هدف داشته باشیم. میهمان اول حادثه می خواهد و بعد می‌خواهیم به حال خوب برسیم و یک هدف و خطی داریم. وقتی می‌خواهیم این سیر را دنبال کنیم مانند یک داستان می‌گوییم که مثلا امسال برای قصه جانبازی می‌خواهیم قصه یک جانباز روانی را روایت کنیم. امسال برای امانتداری می‌خواهیم کارتن‌خوابی را بیاوریم که امانتدار بوده است. من می‌فهمم راننده تاکسی امانت دار را ولی آدم معتادی که در بعضی موارد دیده اند حتی بچه‌اش را می‌فروشد چرا باید یک کیسه پر از طلا را با فاکتورش پس دهد؟ معتاد است ولی به‌نظر من انسان است. نمی‌دانم این را باید بگویم یا نه؛ با او تماس گرفتم و حالش خوب نبود. به یکی از بچه‌های بازار گفتم حال او را خوب کن و یک دست بلوز و شلوار بر تنش کن و او را بفرست. آدمی که پول چای خوردن را ندارد اما صدمیلیون را برگردانده است خیلی مهم است.

نمی‌دانم اوج این داستان را همه به اندازه ما می‌فهمند یا نه؟ من او را خیلی دوست داشتم. وقتی آقای علیخانی با او حرف زد، به من گفت حذفش کن، او اصلا نمی‌تواند حرف بزند! به او گفتم اگر این برنامه بد شد هر اتفاقی که بیفتد پای من است و من مسئولیتش را می‌پذیرم. در طول برنامه او آدم دیگری شد و به بلبل‌زبانی افتاد. مطمئن بودم وقتی کار را به خودشان واگذار کنید، اتفاقات خوبی می‌افتد.
**شاید خاصیت دوربین هم هست.

-نه، باید به طرف بگویید که چه می‌خواهید. به او گفتم که ۳۰ امانتدار می‌شناسم ولی امانتداری تو برایم مهم است چراکه تو معتاد بودی. به او گفتم پای این ایستاده‌ام که تو را روبروی دوربین پربیننده‌ترین برنامه تلویزیون بگذارم. پس لطفا اعتماد مرا خراب نکن. یک طوری از او قول گرفتم و او هم به قولش خیلی مردانه عمل کرد. بچه‌های کار که دعوت شده بودند ولوله‌ای به راه افتاده بود. چند تا بچه غیرقابل کنترل پشت صحنه بودند و نگهداری شان سخت بود مثلا خواهر رضا یا خواهر کوچکتر آن دختر که ازدواج کرده بود با این حال کنترل شان کردیم ، ما رضا یک و دو و آن دختر را از بین چندصد بچه کار گلچین کرده بودیم. این است که می‌گویم سخت است.

وقتی بچه کار می‌خواهید می‌توانید سر چهارراه بروید و انتخاب کنید اما مهم این است که قصه داشته باشد و خوب حرف بزند. اینهاست که کار را سخت می‌کند. می‌دانستم که رضا برنامه را به اوج می‌برد که بُرد.
**برخی می‌گفتند که این قسمت کمی وجهه ساختگی داشته است.

-نه اصلا، زندگی‌اش همانی بود که در مستند دیدید. بچه‌ای که با دستگاه پرس کار می‌کرد، دوغ می‌فروخت، مادرش معتاد بود و ۵، ۶ خواهر برادر داشت که هر کدام به نوعی درگیر بودند. مادری که وقتی می‌خواست بچه را بخواباند به او دارو می‌داد تا بخوابد. رضا واقعا یک تنه بار مرد خانه را به دوش می‌کشید. با اینکه ماه‌عسل را خیلی دوست دارم و قدرت آقای علیخانی در اجرا بی‌نظیر است و با این که جو برنامه و فضایش متفاوت است اما با این حال معتقدم قسمتی از داستان‌های ما ناتمام می‌ماند و همین مسائل شائبه هایی برای مخاطبان به وجود می آورد.


**اینکه داستانی کشف می‌شود و تصمیم بر حضور فرد در برنامه گرفته می شود، چه روالی را طی می کند؟

-تهرانی‌ها را که از نزدیک می‌بینم و انتخاب می‌کنم، بعد تلفنی با شهرستانی‌ها حرف می‌زنم. بچه‌ها می‌روند و مستندش را می‌گیرند.



-امسال وقتی برنامه را شروع کردیم با هجمه انتقادات مواجه شدیم از شب اول. چرا آقای علیخانی به دختری که مادرش آلزایمر دارد می‌گوید این خانم را می‌شناسی؟! خب چه بگوید؟ این جمله کجایش بد است؟


یکی از بزرگ‌ترین لذت‌های من این است که وقتی سوژه را انتخاب می‌کنم چند سوال خاص دارم که از آنها می‌پرسم و بعد می‌فهمم که این سوژه به درد دوربین می‌خورد یا نه. بعد که همکاران می‌روند و آیتمش را می‌گیرند و در راه بازگشت به من زنگ می‌زنند که خیلی سوژه خوبی بوده و تشکر می‌کنند، آن وقت می‌فهمم که امتحان را به خودم به خوبی پس دادم.
**یک مهمان برنامه ماه عسل باید چه فاکتورهایی داشته باشد؟ بعضی بییندگان معتقدند باید یک نفر آخر بدبختی و بیچارگی باشد تا بتواند به این برنامه راه پیدا کند.

-نه، ما هیچوقت این را نگفتیم. اگر حتی بچه کار هم آوردیم بچه‌ای بوده که از زندگی اش لذت می برد با دوستانش تفریح دارد با هزار تومان هفتگی اش به شدت شاد است، من به شدت معتقد به عدالت هستم. یعنی ممکن است که آن بچه در بزنگاه‌هایی خیلی خوشبخت‌تر از بچه‌ای که باشد که در حال حاضر در خانواده ای مرفه همه امکاناتی دارد و احساس افسردگی می‌کند. اصلا به این معتقد نیستم که چون جایگاه او اکنون آنجاست، بنابراین آدم بدبختی است! اصلا اینطور نیست. دیدید که نگاهش به دنیا قشنگ است و تا جایی که بتواند کار می‌کند.
**انتقادی که امسال به ماه عسل وارد می‌شد و امسال به اوج خود رسید، این بود که سوژه‌ها تلخ است یا فضایش سنگین است. مخاطب وقتی پای برنامه می‌نشست منتظر لحظات شاد نبود.

-البته همه موارد این طور نیست. قصه فوتبالیست‌هایمان شاد است و حالا آنها عاقبت بخیر هستند ولی در عین حال از روزهای سخت شان هم می‌گویند. به هر حال نمی‌توانیم یک آدم بی‌درد را جلوی دوربین بگذاریم که خیلی بی درد است. قصه‌هایی هم داشتیم که درصد شادی اش خیلی بیشتر بوده ،قصه دزدان دریایی ما شاد بود. پسر پیدا شد و به مادرش رسید ولی جای زخم ان همه سختی و دوری را از دل مادرش نمی‌توانیم خوب کنیم و بگوییم لطفا سر برنامه گریه ات نگیرد . در حالی که ما به او به عنوان یک داستان خوب عاقبت‌بخیر نگاه کردیم. این پسر به مادرش رسیده بود ولی جلوی بغض‌های مادرش را جلوی دوربین نمی‌توانستیم بگیریم. اما موقعی که تعریفش می‌کنیم می‌بینیم دو تا نجات‌یافته هستند که این کلمه بار مثبت دارد.
**شاید به خاطر این است که روالی که طی می‌شود مانند سریال‌هاست اما نتیجه‌گیری به آخر کار و لحظات نزدیک شدن به اذان می‌رسد و خیلی خوب نمی‌توان روی بخش خوشبختی‌شان متمرکز شد یا با آنها صحبت کرد.

-کمی شاید ولی بخش زیادی هم نه. مثلا قصه عموحسن ما شاد است. عموحسن با تمام قصه‌هایی که برایش اتفاق افتاده بود یک زن قوی و دو بچه‌ای که عین گل از او پرستاری می‌کنند، دارد. به‌نظرم خیلی از آدمها با دیدن او حسرت می‌خورند. قصه احسان و سولماز هم شاد بود.



**یک زندگی رویایی که در اولین نگاه خیلی تلخ وغیرقابل باور است.

-اما من از نزدیک می‌دانم که چقدر واقعی است و چقدر واقعی‌تر از آن چیزی است که ما دیدیم و چه قصه‌هایی که از زندگی همین سوژه ها می دانیم و بعضی وقت ها دلشان نمی خواهد بازگو کنیم که اگر آنها را مردم بدانند خیلی بیشتر تحت تاثیر قرار می گیرند. منتها احسان نمی‌خواست و می‌گفت روی فداکاری زوم نکنید. وقتی من یکی را دوست دارم برایش فداکاری نمی‌کنم. این خیلی جمله قشنگی است. چرا وقتی کسی را روی ویلچر می‌بینیم از قبل داوری می کنیم که قصه‌اش غمگین است! نگاه ما به ادم ها و قصه ها باید عوض شود. حال سولماز و حال شوهرش خوب است و اینها خوشبخت هستند. شادی را ن&#








ناگفته‌های پشت صحنه «ماه عسل»



منیع: سایت jameejam


  • داغ ترین ها
  • کسب و کار
  • سوپراستار
  • مجله خبری
  • سبک زندگی













http://bmosbat.net/wp-content/uploads/2015/01/2112.png
ناگفته‌های پشت صحنه «ماه عسل»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر