۱۳۹۳ دی ۲۳, سه‌شنبه

گفتگو با کسی که سوژه های ناب ماه عسل احسان علیخانی را او پیدا می کند + تصاویر

به گزارش ب مثبت :

برنامه «ماه عسل» از زمانی که روی آنتن رفت با فراز و نشیب‌های بسیاری همراه بود. این برنامه مجریان بسیاری را به خود دید تا در نهایت با «احسان علیخانی» به آرامش رسید.


اما قطع به یقین آنچه که روی آنتن می‌رود، دسترنج احسان علیخانی به تنهایی نیست و گروهی او را در رسیدن به این نقطه اوج همراهی می‌کنند. یکی از کسانی که در این همراهی نقش موثر و همراهی را ایفا می‌کند، «مریم نوابی‌نژاد» است.


کسی که بسیاری از سوژه ها با همراهی او انتخاب و گزینش می‌شوند. راه‌های بسیاری را می‌پیمایند تا بالاخره به جعبه جادو برسند و قصه‌شان را برای مردم سرزمینشان بازگو کنند.




آنچه در ادامه می‌خوانید، گفت‌وگوی با «مریم نوابی‌نژاد» است:


**خانم نوابی‌نژاد خودتان را برای بسیاری از مخاطبانی که شما را نمی‌شناسند معرفی کنید.


-سال هاست خبرنگار حوزه اجتماعی‌ام. اوایل دو، سه سالی در حوزه ادبی کار می‌کردم و خیلی اتفاقی به دلیل غیبت یکی از همکاران سر یک سوژه اجتماعی رفتم و بعد از آن انقدر به این سوژه‌ها و جهان‌های موازی خودمان وابسته شدم که دلم خواست در همان حوزه بمانم و الان شاید بیش تر از ۲۰ سال است که در این حوزه‌ها هستم.


در رشته شیمی دانشگاه صنعتی شریف درس خواندم و بعد از آن به دلیل علاقه‌ام به این حوزه‌ها، تحصیلاتم را در رشته جامعه‌شناسی دانشگاه علامه ادامه دادم. سال‌های سال است که در مطبوعات مختلف کار کرده‌ام.


دبیر سرویس بودم، مجله و سایت راه انداختم. حوزه‌های اجتماعی هم در جاهای مختلف کار کردم و بازخوردهای آن را در جاهای خوبی هم دیده‌ام اما طبیعی است که هرچقدر مطبوعات خوب عمل کند به اندازه تاثیر یک رسانه تلویزیونی نیست.


شاید معجزه این سوژه‌ها را با «ماه عسل» فهمیدم. اگرچه قبل از آن در برنامه‌ای با آقای فواد صفاریان یکی، دو سوژه را تست کردیم و خیلی هم خوب درآمد. برنامه‌ای که در کافه‌ای دونفر روبه‌روی هم می‌نشستند و راجع به هر موضوعی گفت‌وگو می‌کردند.


ما دو موضوع را تست کردیم که خیلی هم خوب شد. یکی مادر پنج‌قلوها که الان فرزندانش ۳۵ ساله هستند و تمام شان تحصیل کرده اند. این مادر هیچ وقت پرستار نگرفته و همیشه خودش بالای سر بچه‌ها بوده، دیگری قصه مادری بود که فرزند ناشنوایی داشت و ما روی این قصه زوم کرده بودیم که چرا برای بچه‌ای ناشنوا لالایی می خوانی وقتی که صدایت را نمی‌شنود؟ و او می گفت که این کار یک ارتباط درونی میان آن هاست .


اینها یک جور روایت شعرگونه است؛ نه سوژه اجتماعی صرف است و نه حوادثی. تعلیقی بین اینهاست که مرا جذب کرد. ما این کارها را تست کردیم و یک سری کارهای مستند با آقای اینانلو ساختیم تا اینکه سر و کارم به برنامه «ماه عسل» سال ۸۸ افتاد.


**بخشی که اتفاقا موضوع گفت و گوی امروز ما هم هست. بفرمایید چطور شد که با گروه ماه عسل همکاری کردید.


-در یک مجله یکسری مشاوره می‌دادم و برای ماه رمضان و فکر کردیم تنها موردی که می‌توانیم با او گفتگو کنیم آقای علیخانی است. از یکی از همکاران خواستیم که برای گفتگو برود که به من گفت جایی گیر افتاده و نمی‌تواند برود. ناچار شدم خودم بروم.


موقعی که با آقای علیخانی شروع به صحبت کردم به طور اتفاقی یکی دو تا از برنامه‌هایش را دیده بودم. یکبار حمید مهراز را دیدم و از نگاهش خوشم آمده بود. سر مصاحبه صحبت از سوژه‌های اجتماعی شد. به او گفتم سال‌ها روی این قصه ها کار کرده ام .ا


ز سال ٧٣ برایش گفتم که در هفته نامه ای با خانواده‌ای گفتگویی کردم که بچه‌دار می‌شدند ولی بچه عقب‌افتاده ذهنی را به فرزندی قبول کرده بودند و این کار را با مشکلات فراوانی انجام داده بودند چراکه به آنها می‌گفتند شما خودتان بچه‌دار می‌شوید و در نتیجه بچه ای به شما تعلق نمی‌گیرد.


وقتی به منزلشان رفتم یک دختر فوق‌العاده زیبا را دیدم که با عکسی که دیده بودم یک دنیا تفاوت داشت. در آن عکس بچه ای سرش را تراشیده بود و سوءتغذیه داشت و جزو بچه‌های کم‌هوش حساب می‌شد و بعد فهمیده بودند از آنجا که این بچه ترک‌زبان بوده و میان بچه‌های فارس بوده نمی‌توانسته ارتباط بگیرد.


بعد این ها فهمیده بودند که اتفاقا این دختر خیلی هم باهوش است طوری که همین الان خبر دارم که الان در امریکا استاد دانشگاه است و فوق‌العاده موفق است.


این داستان را نوشتیم و با اینکه هفته‌ نامه مان شنبه‌ها چاپ می‌شد، دوشنبه همان هفته به چاپ دوم رسید.


یعنی اینقدر تاثیر داشت که توانست تیراژ هفته‌نامه را بالا ببرد. مدتی هم صفحات «نسل سوم» جام‌جم را درمی‌آوردیم و ان صفحات هم تیراژ روزنامه را در زمان خودش خیلی بالا برد و خیلی از روزنامه نگارهای مطرح و فعال الان از همان صفحات نسل سوم شروع کردند.


**پیداکردن سوژه‌های خاص کار خیلی سختی است، ضمن اینکه نگاهی هم که بالاتر به آن اشاره شد، باید در این سوژه های اجتماعی حتما باشد.


-بارها گفته‌ام کسی که بخواهد در برنامه‌ای دنبال سوژه‌ای باشد باید حتما ادبیات را بشناسد و داستان را خوب بلد باشد. فیلم خوب دیده باشد. شعر را بلد باشد. بعضی زندگی‌ها شعر هستند و نمی‌توان هیچ تعریف دیگری برایشاند داشت.


اگر نتوانید قصه را درست تعریف کنید می‌شوید خبرنگار حوادث؛ مثلا یک نفر کسی را کشته و بعد از سال ها قاتل را بخشیده اند اما مردم کمتر می دانند پشت این بخشیدن ها چیست؟ برخی می‌بخشند اما به قاتل می‌گویند که دیگر از سر کوچه ما رد نشو. و وقتی او ناخواسته از جلوی چشم خانواده مقتول رد می‌شود او را می‌زنند!


درحالی که کسی که شخصی را بخشیده باید واقعا بخشیده باشد. این میان فقط «جان» نیست که بخشیده می‌شود. قاتلهای غیر عمد به خصوص آن ها که در عصبانیت و دعوا زده اند کسی را کشته اند، به خودی خود هر روز نصفه و نیمه می‌شوند و بعد از آن زندگی طبیعی ندارند.


وقتی در این حوزه‌ها ورود می‌کنید نگاهتان متفاوت می‌شود. من ۱۹ساله بودم که به زندان زنان رفتم و گزارش گرفتم. اینها حوزه‌هایی است که دغدغه من بوده و هست.


آن قدر ذهن مرا درگیر کرده اند که بعضی وقت ها در سرخط یک خبر یا یک فیلم سوژه به ذهنم می رسد که آیا می شود یک داستان واقعی شبیه قهرمان این فیلم پیدا کرد؟ بعد به حوزه های مربوط سرک می کشم و در نهایت پیدایش می کنم.


*وقتی قرار بر «ماه عسل» می‌شود چه می کنید؟


سوژه‌ها را با آقای علیخانی و پیوندی تعریف می‌کنیم و چارت می‌چینیم؛ مثلا می‌گوییم خوب است روزهای اول قصه شغل‌های عجیب و غریب را برویم. از آنجا که رسانه تصویری است چه بهتر که چند آدم قد کوتاه را بیاوریم که کارشان را هیچکس نمی‌تواند انجام دهد مثلا باید درون باک هواپیما بروند!


و چند آدم هیکلی قدبلند را بیاوریم که ماشین جوراب‌بافی ۴۰۰ کیلوگرمی را در بازار روی دوش خود می‌گذارد. این درحالی است که هیچ کدام از این دو دسته، کار همدیگر را نمی‌توانند انجام دهند. تضادهای تصویری ماجرا را قشنگ می‌کند. عکس العمل میهمان، برنامه را جذاب می کند یعنی میهمان در ابتدا حالش یک طور است بعد می‌فهمد که قلب پسرش در سینه میهمان دیگری است که روبه‌رویش نشسته است و حالش عوض شود.


بعد با خودش تصمیم می گیرد که بر خودت مسلط باش حالا او جای پسرت. ما در داستان می‌گوییم: «تعادل، عدم تعادل، تعادل» این باید در برنامه‌سازی هم اتفاق بیفتد. یعنی حال مخاطب و مهمان را عوض کنید و باز به سر جای اول برگردانید یا به حال بهتری برسانیدش.


**البته بعضی اوقات سوژه های سفارشی نمی گذارند برنامه ساز به خوبی جلو برود.


-بله. درست است. در سازمان ها و نهادها سوژه‌ها معمولا قالبی معرفی می‌شوند؛ به بهزیستی که می‌روید لیستی به شما می‌دهند و می‌گویند این ها نمونه افراد معلول موفق هستند. شما باید عنوان کنید که افراد معلول موفق برایتان قابل احترام است و شاید در جایی هم کنار برنامه‌ای از آنها استفاده کنم.


ولی جدای از این افراد می‌خواهم نگاه خودم را به این سوژه‌ها داشته باشم. به من اجازه دهید که کنار پدر و مادری که بچه معلولی را آوردند و به فرزندی قبول کردند، سه بچه بی‌سرپرست را هم بیاورم که پدر و مادرشان رهایشان کردند. سر این پروژه،پلیس‌بازی داشتیم و بهزیستی می‌گفت که حق ندارید این کار را انجام دهید.


هنوز هم عکس بچه‌های بهزیستی نه در کاتالوگ‌هایشان می‌آید و نه درکلیپ های تصویری شان. منتها من به آنها می‌گفتم مگر شما به این بچه‌ها نمی‌گویید که به مدرسه که می‌روند، به کسی دروغ نگویند اما با این پنهان کاری ها ، از اول این بچه‌ها دروغ‌گفتن را یاد می‌گیرند!


بچه‌های شعبه‌های بالای بهزیستی به مدارسی می‌روند که بچه پولدارها می‌روند. مثلا می‌گفتند که کنارشان بچه وزیر یا رئیس می‌نشسته است. از آنجا که نمی‌توانستند عنوان کنند که در پرورشگاه هستند می‌گفتند که پدرشان دکتر است و مادرشان جراح قلب، خواهرشان کاناداست و یک خانه عریض و طویل نشان می‌دادند که مثلا خانه‌شان است. من از مسئولین بهزیستی خواستم اجازه دهید بچه های مراکز شما جلوی دوربین بیایند و بگویند که سر راه گذاشته شده‌اند.


من هنوز با همه آن بچه‌ها هنوز در ارتباط هستم و ماهی نیست که از آنها بی‌خبر باشم. حالشان خوب است و از اینکه این حرف را زده‌اند احساس غرور و طمانینه دارند که چقدر خوب شد که عنوان کرده‌اند. راحت شده‌ایم و دیگر نیازی نیست در دانشگاه و برای ازدواج خودمان را پنهان کنیم.


یکسری قاعده‌ها و قانون‌ها وجود دارد که تا جایی که به حریم انسانی ضرر وارد نشود اشکالی ندارد آن ها رابهم بزنیم من ناچار شدم جاهایی بدون مجوز کار کنم ولی خدا را شکر بعد از آن نتایج بسیار خوبی دیدیم .


امسال خود حسین دولتی با من تماس گرفت و گفت که می‌خواهد بیاید اما به او گفتم که دیگر قصه بچه‌های بی‌سرپرست را نمی‌رویم.بعد قصه رضا پیش آمد و فریبرز را هم از قبل می شناختم فکر کردم چقدر سرنوشت فریبرز و حسین مثل هم است هر دو پدرهایشان؛ مادرها را کشته بودند و داستان شان ، کنار قصه رضا می نشست که دعوتشان کردیم.


یعنی حالا بهزیستی خودش تماس می گیرد و مثلا می گوید ما دو بچه داریم که خیلی دوست دارند به برنامه شما بیایند. می‌گویم شما همان بودید که پارسال و سال ٩٠ به من می‌گفتید اصلا حرفش را نزن! پس چه شد. این نشان می‌دهد که در یک جاهایی خدا را شکر خوب عمل کرده‌ایم. و سایر قصه‌ها….


**از میان یک دریا سوژه چطور در نهایت به مثلا ۳۰ سوژه می رسید.


-چرا ۳۰ تا؟ ما در بعضی برنامه ها مثل کسب و کار مرگ نزدیک ١٠ مهمان داشتیم ، هر سال دست کم بالای صد نفر مهمان داریم. ببینید حدود ۷۰، ۸۰ درصد سوژه‌ها را اول تعریف می کنیم بعد دنبالشان می گردم و پیدایشان می‌کنم. الان بیشتر از هزار تا شماره تلفن دارم که ممکن است در بزنگاهی با یکی از این سوژه‌ها تماس بگیرم.اما ماه رمضان سوژه های خودش را می طلبد.


**اینکه داستانی کشف می‌شود و تصمیم بر حضور فرد در برنامه گرفته می شود، چه روالی را طی می کند؟


-تهرانی‌ها را که از نزدیک می‌بینم و انتخاب می‌کنم، بعد تلفنی با شهرستانی‌ها حرف می‌زنم. بچه‌ها می‌روند و مستندش را می‌گیرند. یکی از بزرگ‌ترین لذت‌های من این است که وقتی سوژه را انتخاب می‌کنم چند سوال خاص دارم که از آنها می‌پرسم و بعد می‌فهمم که این سوژه به درد دوربین می‌خورد یا نه. بعد که همکاران می‌روند و آیتمش را می‌گیرند و در راه بازگشت به من زنگ می‌زنند که خیلی سوژه خوبی بوده و تشکر می‌کنند، آن وقت می‌فهمم که امتحان را به خودم به خوبی پس دادم.


**انتقادی که امسال به ماه عسل وارد می‌شد و امسال به اوج خود رسید، این بود که سوژه‌ها تلخ است یا فضایش سنگین است. مخاطب وقتی پای برنامه می‌نشست منتظر لحظات شاد نبود.


-البته همه موارد این طور نیست. قصه فوتبالیست‌هایمان شاد است و حالا آنها عاقبت بخیر هستند ولی در عین حال از روزهای سخت شان هم می‌گویند. به هر حال نمی‌توانیم یک آدم بی‌درد را جلوی دوربین بگذاریم که خیلی بی درد است. قصه‌هایی هم داشتیم که درصد شادی اش خیلی بیشتر بوده ،قصه دزدان دریایی ما شاد بود.


پسر پیدا شد و به مادرش رسید ولی جای زخم ان همه سختی و دوری را از دل مادرش نمی‌توانیم خوب کنیم و بگوییم لطفا سر برنامه گریه ات نگیرد . در حالی که ما به او به عنوان یک داستان خوب عاقبت‌بخیر نگاه کردیم.


این پسر به مادرش رسیده بود ولی جلوی بغض‌های مادرش را جلوی دوربین نمی‌توانستیم بگیریم. اما موقعی که تعریفش می‌کنیم می‌بینیم دو تا نجات‌یافته هستند که این کلمه بار مثبت دارد.


**شاید به خاطر این است که روالی که طی می‌شود مانند سریال‌هاست اما نتیجه‌گیری به آخر کار و لحظات نزدیک شدن به اذان می‌رسد و خیلی خوب نمی‌توان روی بخش خوشبختی‌شان متمرکز شد یا با آنها صحبت کرد.


-کمی شاید ولی بخش زیادی هم نه. مثلا قصه عموحسن ما شاد است. عموحسن با تمام قصه‌هایی که برایش اتفاق افتاده بود یک زن قوی و دو بچه‌ای که عین گل از او پرستاری می‌کنند، دارد. به‌نظرم خیلی از آدمها با دیدن او حسرت می‌خورند. قصه احسان و سولماز هم شاد بود.


**یک زندگی رویایی که در اولین نگاه خیلی تلخ وغیرقابل باور است.


-اما من از نزدیک می‌دانم که چقدر واقعی است و چقدر واقعی‌تر از آن چیزی است که ما دیدیم و چه قصه‌هایی که از زندگی همین سوژه ها می دانیم و بعضی وقت ها دلشان نمی خواهد بازگو کنیم که اگر آنها را مردم بدانند خیلی بیشتر تحت تاثیر قرار می گیرند. منتها احسان نمی‌خواست و می‌گفت روی فداکاری زوم نکنید.


وقتی من یکی را دوست دارم برایش فداکاری نمی‌کنم. این خیلی جمله قشنگی است. چرا وقتی کسی را روی ویلچر می‌بینیم از قبل داوری می کنیم که قصه‌اش غمگین است!


نگاه ما به ادم ها و قصه ها باید عوض شود. حال سولماز و حال شوهرش خوب است و اینها خوشبخت هستند. شادی را نمی‌توان به زور به مردم تزریق کرد.


به‌نظرم پشت غم‌های عمیق لذتی عمیق تر وجود دارد. اینکه حس کنیم یکی در جامعه ما شبیه احسان با همسرش زندگی می‌کند واقعا به مردم آرامش می‌دهد و خاطرشان را جمع می‌کند که پس هنوز نسل آدم های خیلی خوب تمام نشده است! و قصه وفاداری ادامه دارد. اینها خوب است.


دو، سه شب هم که قصه‌های امید به زندگی می‌رویم مثلا پیرمرد و پیرزنی که در ٩٠-٨٠ سالگی کار می‌کنند و دکتری در ۷۰سالگی هر روز به مطبش می‌رود مردم انتقاد می‌کنند «که چی؟» نیشتر را دوست دارند. از ما انتظار دارد که یک جایی روح شان واقعا قلقلکشان بدهیم.


**مساله دیگری که وجود دارد اینکه ماه عسل از وقتی شروع شد انقدر که حالا بین مردم جا باز کرده قبلا جا نداشت. مثلا محسن افشانی، حسن جوهرچی و علی ضیاء هیچکدام خیلی نتوانستند این برنامه را بالا ببرند. حالا اگر نخواهیم بگوییم پایین نیاوردند اما در یک مسیر حرکت کردند. اما به اوج رسیدن ماه عسل طی سالهای اخیر افتاده است.


-از سال ۸۸ ماه‌عسل پررنگ شد. سال ۸۹ آقای جوهرچی آمد، با همان اتفاق های بی اتفاق همیشگی ، آن سوژه‌ها همان سوژه‌هایی است که سازمان‌ها می‌دهند و سوژه‌های قالبی هستند. وقتی به محک می‌روید می‌گویند ما ورزشکاری داریم که بچه اینجا بوده و حالا مدال المپیک گرفته است. من می‌گویم این را نمی‌خواهم.


در راهرو علی و مادرش را می‌بینم که این بچه تنها پسر این زن است که با نذر و نیاز از خدا گرفته است. در سر این بچه توموری هست که از مغزش بزرگ‌تر است ولی بی نهایت مثبت هستند و علی به همسن و سال‌هایش امید می‌دهد.


مادرش هم با مادرانی که تازه فهمیده‌اند فرزندشان درگیری بیماری است صحبت می‌کند تا آنها را آرام کند. این می‌شود سوژه ما. برای من خیلیذقابل احترام است که یک بچه‌ای علی‌رغم سرطان موفقیت هم داشته باشد ولی هر جا زندگی را در سوژه ببینیم، موفق هستیم و نه فقط سوژه صرف. طرف مخترع است و ۵ تا مدال دارد.


خب چند تا از این موارد داریم؟ من می‌گویم باید قصه‌هایی را پیدا کنیم که شبیه‌اش را دوروبرمان کم ببینیم. عموحسن، احسان و سولماز، رضا، بیست سال خواستگاری قصه هایی یکی یکدانه است ، وقتی بگردید و برای هر کاری عرق بریزید و سختی بکشید، ماندگارتر است. در ادبیات هم همین است.


ترانه‌ها و شعر و داستان‌های سهل‌الوصول ممکن است در دوره‌ای تیراژ بالایی هم داشته باشند اما تمام می‌شوند. ۳۰ سال بعد هیچکس از آنها خبر ندارد. کدام‌ها ماندگار شدند؟ آنهایی که واقعا برایشان زحمت کشیده شده است. در برنامه‌سازی هم همین است.


**از ابتدایی که به این گروه پیوستید قرار بر این بود که سوژه‌های خاص را پیدا کنید؟


-کار من همین است . سال اول (۸۸) یکسری سوژه داشتند و یکسری نسبتا زیادی هم من اضافه کردم. من رویا حسینی را آوردم که پدرش نجار بود و اعضای بدن رویا را بخشیده بودند و گیرنده را پیدا کردم. پسرش در بیمارستان تحت عمل جراحی قرار گرفته بود و مادرش آمد که از پدر رویا تشکر کند.


پیدا کردن این مادر یک جور آرسل لوپن بازی بود؛ به بیمارستان زنگ زدم و گفتم که از بستگان مادر ابوالفضل هستم و شماره‌اش را می‌خواهم. شماره مادر ابوالفضل را گرفتم که کسی بود که قلب رویا را به او پیوند زده بودند.


اینها رندی و زرنگی نیست، شم خبرنگاری است و جواب هم می‌دهد. من می‌خواستم مردم حال مادری را ببینند درست وقتی قلب بچه‌اش دوباره احیاء می‌شود.


تا شما این حال را نبینید نمی‌توانید شعار بدهید که بروید اعضایتان را اهداء کنید. در قصه‌های دیگر هم همینطور. آن سال تنها بازمانده سقوط هواپیما را داشتیم. مرتضی مهرزاد را داشتیم. تضاد انجمن کوچولوها با قدبلندترین آدم را، قبل از ماه عسل با بابک معصومی گفتگویی کردم که خیلی آن را دوست داشتم بابک یک بچه ورزشکار سرحال و فوتبالیست بود و جایی او را دیدم که درحال شیمی‌درمانی است.


با او گفتگو کردم و دیدم که چقدر حرف‌ها و نگاهش به زندگی خوب است که همان سال به برنامه آمد و خیلی هم خوب بود. خیلی اتفاق‌های خوبی آن سال افتاد.


**این بحث تضاد از ابتدا در کارهایتان بود؟


-بله. بود، اما سال ۹۰ به داستان‌های دوسر فکر کردیم. از سال ۹۰ شروع شد و گفتیم تا جایی که از دستمان برآید این کار را می‌کنیم. آدمی را می‌آوریم که ثروت دارد و خداوند به او بچه نمی‌دهد و در کنارش آدمی را می‌آوریم که رفتگر شهرداری است و ۵قلو دارد. آدمی را داریم که بچه معلول از سر راه می‌آورد و بزرگ می‌کند و در کنارش بچه‌های بهزیستی را می‌آوریم که پدرومادر ندارند. این چند جا تکرار شد و پارسال به اوج رسید و این قصه را به تناوب تکرار کردیم.


**اتفاقی که پارسال افتاد این بود که چون در مقطع کوتاهی قبل از شما ویتامین سه این کار را تکرار کرده بود،جاهایی به شما انگ زدند که از ویتامین سه تقلید می‌کنید.


-ما از سال ۹۰ شروع کردیم پس خیلی قبل تر به فکر افتادیم ضمن این که به‌نظرم برای ثابت کردن یک برنامه فقط باید طیف مخاطبانش را در نظر گرفت. کمتر سوژه‌ای به من برمی‌خورد که نگوید در خیابان می رفتم و چند نفر مرا شناخته اند و گفته اند که او همانی است که در ماه عسل آمده است.


من اگر دروغ نگویم یکی دو بار که از سر اتفاق صبح زود بیدار شدم در بیمارستان یا فرودگاه برنامه ویتامین ٣ را دیدم که بنظرم به همان افت اتفاق عجیب بودن سوژه ها کفایت می کند و اصلا سوژه هایش به داستان نمی رسد.


**اما قبول کنید جز این موارد انتقادی دیگر هم به برنامه ماه عسل بود.


-امسال وقتی برنامه را شروع کردیم با هجمه انتقادات مواجه شدیم از شب اول. چرا آقای علیخانی به دختری که مادرش آلزایمر دارد می‌گوید این خانم را می‌شناسی؟! خب چه بگوید؟ این جمله کجایش بد است؟ اما من به شدت امیدوار بودم که مجموع ۳۰ شب به ما یک نتیجه کلی می‌دهد و ما نباید در هفته‌ها و روزهای اول جا بزنیم که خدا را شکر همین هم شد و باز هم با بالاترین درصد رضایت مخاطب همراه بود. خیلی از دوستانم از آن طرف دنیا پیگیری می‌کنند و فیدبک‌هایشان را سریع به من می‌دادند. ایرانیان تورنتو یکجا جمع می‌شوند که هر شب ماه عسل رابا هم ببینند.


*یعنی مخاطب خارج از ایران هم دارید؟


-خیلی زیاد. اینها اتفاق‌های خوبی است.


*چند درصد مردم عادی می‌دانند که شما سوژه‌ها را پیدا می‌کنید؟


-فکر کنم خیلی کم. خاصیت رسانه همین است؛ آدمی که جلوی دوربین است، دیده می شود اگرچه آقای علیخانی چندین بار در برنامه و پشت صحنه گفته اند. الان در شبکه ریتم زندگی یا همان تی‌وی پلاس یکسری سوژه‌هایم را همچنان پی می‌گیرم.


من با مادر شهید شهبازی گفتگو کردم و ۲ ساعت بعد دیده‌ام که چند هزار بار دیده شده است که این برای من خیلی جذاب است. با جانبازی که ٢٨ سال نخوابیده، با دکتر ملک حسین روستا زاده ای که بزرگترین پیوند دهنده ی کبد است، ترنس ها ،بیمار روانی …یک وقت تلویزیون است و پخش می‌کند و خیلی وقت ها ناخودآگاه برنامه دیده می شود اما وقتی مخاطب با سرعت پایین اینترنت در ایران برنامه مرا انتخاب و بارگذاری می‌کند و می‌بینید برایم خیلی با ارزش است.


قصه مادر شهید من قصه زنی است که تنها پسرش را از دست داده و هر روز به بهشت زهرا می‌رود و به آدم های رهگذر آنجا غذا می‌دهد و آشپزی می‌کند و بعد هم مدام با پسرش حرف می زند و درد دل می کند و با او شوخی می‌کند! در این شبکه با یک جانباز گفتگ








گفتگو با کسی که سوژه های ناب ماه عسل احسان علیخانی را او پیدا می کند + تصاویر



منیع: سایت persianv


  • داغ ترین ها
  • کسب و کار
  • سوپراستار
  • مجله خبری
  • سبک زندگی













http://bmosbat.net/wp-content/uploads/2015/01/2115.jpg
گفتگو با کسی که سوژه های ناب ماه عسل احسان علیخانی را او پیدا می کند + تصاویر

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر